❖ Farzad Farokh – Dochar ❖ 

❖ فرزاد فرخ – دچار ❖

بی تو هیچ پنجره ای بر دل من باز نشد
من به سرزمین دلتنگیِ تو تبعیدم
آتشم میزند هر شب خیالت با من
عشق یعنی همین سوختن و تنها ماندن
بی گمان غرقِ هوایت میشم باز از تو تمامم جاریست
هیچ زخمی در تنم جا نماند
جز عشقت، جز عشقت که یک زخمِ کاریست
من دچارم به تو و معجزه یِ چَشمانت
و همان خاطره یِ لمس تبِ دستانت
و همین شعری که از چَشم تو من آموختم
آه در بازی عشق مثل شمعی سوختم
من دچارم به تو و معجزه یِ چَشمانت
و همان خاطره یِ لمس تبِ دستانت
و همین شعری که از چَشم تو من آموختم
آه در بازی عشق مثل شمعی سوختم
در و دیوار جهان پُر شده از تصویرت
خواب و بیداری من، چیست بگو تعبیرت
من که آزادم و از فکر جهان بیزارم
ترس دارم بشود فکر کسی درگیرت
من دچارم به تو و معجزه یِ چَشمانت
و همان خاطره یِ لمس تبِ دستانت
و همین شعری که از چَشم تو من آموختم
آه در بازی عشق مثل شمعی سوختم
من دچارم به تو و معجزه یِ چَشمانت
و همان خاطره یِ لمس تبِ دستانت
و همین شعری که از چَشم تو من آموختم
آه در بازی عشق مثل شمعی سوختم

keyboard_arrow_up
0
سبد خرید شما
  • No products in the cart.